چه شبهائی که در تنش غصه هائی که خیلی شان بی اساس بودند ، کابوس دیدم
خدایا! به من نشون بده اونجوری که اونا میگن نیستی .... خودت میدونی من چی میگم ، منو از آغوش گرمت بیرون نکن ... بخاطر حرفهای عامیانه اونها
- وقتی خیلی عصبانی میشم از کسی یا چیزی ، دلم میخواد بلافاصله با تو حرف بزنم اما فکر نمیکنم تو اینو دلت بخواد ، شنیدم که مردا دوست دارن برن تو غار تنهائیشون تا حالشون بهتر شه بهر حال نمیتونم منکر این بشم که چقدر حضورت و همدردیهات کمکم میکنه
- چقدر از تو ی پست بیشتر بدم اومد با این خاله زنک بازی چندش آورت ، دختره ی بی بته ی عوضی خیلی خوب شد که اون روی پلیدت رو اینجوری دیدم که دیگه نتونی واسه من جا نماز آب بکشی بی عرضه ی زیر آب زن
- خونمون رو دوباره میسازیم ، شبها و روزای عاشقیمون رو دوباره از سر میگیریم
خدایا ، کمکمون کن
- چرا شبا وقتی تو بغلتم یا مست خوابم نمیتونم بنویسم؟ تنبلی میکنم .. بعدا همش رو یادم میره
- همیشه وقتی اینجا پشت میزم میشینم ، مینویسم .. واسه همینه که خیلی تنوع نداره زوری که نمیشه بشینی بگی همین الآن باید بنویسم! تو خونه ، شبها ، توی تنهائی ، توی کافی شاپ اینجاها میشه نوشت نه سر کار با هزارتا مشغله
نمیدونم ، فکر میکنم باید خودم رو قایم کنم
یا باید مدام جلوی چشمش باشم
خودم که همش دلم می خواد پیشش باشم
میخوام ببینمش و لمسش کنم
میخوام یک میلیون بار ازش معذرت بخوام
میخوام تا چند روز ، حداقل ، همش تو بغلش باشم
ازش جدا نشم
ازش خجالت میکشم
دوسش دارم
همون قدر زیاد و به همون حدی که از دستش عصبانی میشم
داغونم
بد جوری
خود خوری می کنم
عصبی ام ، شرمنده ام ، غمگینم، خسته ام ، بی تابم ، دلشوره دارم
.. خیلی دوستت دارم
این خنگ تعطیله ، داره به اون یکی زبان یاد میده :
این خنگه : باید بگی I were teacher بعدشم توضیح میده: یعنی من قبلن معلم بودم و الآن نیستم!
شمام یاد بگیرید یک کم "اعتماد به نفس" رو!