چه شبهائی که در تنش غصه هائی که خیلی شان بی اساس بودند ، کابوس دیدم 



خدایا! به من نشون بده اونجوری که اونا میگن نیستی .... خودت میدونی من چی میگم ، منو از آغوش گرمت بیرون نکن ... بخاطر حرفهای عامیانه اونها 

 

از بیشعوری تو همین بس که از صدای آسانسور نفهمیدی من برگشتم   

 

- وقتی خیلی عصبانی میشم از کسی یا چیزی ، دلم میخواد بلافاصله با تو حرف بزنم اما فکر نمیکنم تو اینو دلت بخواد ، شنیدم که مردا دوست دارن برن تو غار تنهائیشون تا حالشون بهتر شه بهر حال نمیتونم منکر این بشم که چقدر حضورت و همدردیهات کمکم میکنه 



- چقدر از تو ی پست بیشتر بدم اومد با این خاله زنک بازی چندش آورت ، دختره ی بی بته ی عوضی  خیلی خوب شد که اون روی پلیدت رو اینجوری دیدم که دیگه نتونی واسه من جا نماز آب بکشی بی عرضه ی زیر آب زن 

کاش من بمیرم و تو زنده بمونی 

- خونمون رو دوباره میسازیم ، شبها و روزای عاشقیمون رو دوباره از سر میگیریم 

خدایا ، کمکمون کن 

 

- چرا شبا وقتی تو بغلتم یا مست خوابم نمیتونم بنویسم؟ تنبلی میکنم .. بعدا همش رو یادم میره 

 

- همیشه وقتی اینجا پشت میزم میشینم ، مینویسم .. واسه همینه که خیلی تنوع نداره زوری که نمیشه بشینی بگی همین الآن باید بنویسم! تو خونه ، شبها ، توی تنهائی ، توی کافی شاپ اینجاها میشه نوشت نه سر کار با هزارتا مشغله 

دوباره همه چیز قاطی پاتی شده 

تناقضات

نمیدونم ، فکر میکنم باید خودم رو قایم کنم  

یا باید مدام جلوی چشمش باشم 

خودم که همش دلم می خواد پیشش باشم 

میخوام ببینمش و لمسش کنم 

میخوام یک میلیون بار ازش معذرت بخوام 

میخوام تا چند روز ، حداقل ، همش تو بغلش باشم 

ازش جدا نشم 

ازش خجالت میکشم 

دوسش دارم 

همون قدر زیاد و به همون حدی که از دستش عصبانی میشم 

داغونم 

بد جوری 

خود خوری می کنم 

عصبی ام ، شرمنده ام ، غمگینم، خسته ام ، بی تابم ، دلشوره دارم 

.. خیلی دوستت دارم 

هر چی میگذره از عصبانیتهام بیشتر پشیمون میشم ....  

من خیلی بدم  

و 

تو خیلی مهربونی 

منو ببخش اگه میتونی 

این خنگ تعطیله ، داره به اون یکی زبان یاد میده : 

 

این خنگه : باید بگی I were teacher بعدشم توضیح میده: یعنی من قبلن معلم بودم و الآن نیستم! 

 

شمام یاد بگیرید یک کم "اعتماد به نفس" رو! 

 

انگار آدما پیر که میشن علاقه پیدا میکنن روابط پوسیدهءفامیلی شون رو گسترش بدن ، خوشم نمیاد منم یه روز از سر_پیری و ناچاری تن به این روابط_منفور بدم