میدونم امروز برات روز بدی بود 

رئیس هات بهت گیر دادن و سرت هم داد زدن 

کارمند بی دست و پائی رو که پارتی بازی کرده بودی و به زور استخدامش کرده بودی رو بیرون کردی 

من هم که آینه دقت بودم و هستم و اینجا حالت رو گرفتم  

.... 

زندگی همینه دیگه 

غصه نخور

یعنی فکر میکنم اگه من نباشم و هندلت نزنم آب از آب تکون نمیخوره ها! 

حالا ببین! 

داره دوباره نزدیک میشه ، روزهای اینچنینی ، سرد ، با اون مانتوی بافتنی_کرم رنگم و اون شال_راه راه که دیگه ندارمشون ، یه روز_عصر زمستونی ، تو راه_برگشت به خونه ، دیدمت با اون بارونی_بلند_مشکی ات! که هنوز داریش! و امروز صبح برات شسته بودمش و پوشیدی  

یادته؟ 


چیزی نمونده ، آخر_همین ماه بود .... 

مثلن حالا در رو بستی و پشت اون داری پچ پج میکنی و خودت رو لوس و بقیه رو ضایع میکنی که چی بشه آخه؟  

نمیفهمی هیشکی اینجا دوستت نداره لچک به سر جان؟ 

یعنی ما پست فطرتیم که دوست نداریم کسانیکه که دوستشون نداریم به جائی برسن؟ 

مامانم هر چقدر سگ اخلاقی کنم دوستم داره 

ببینیم تو تا کجا دوام میاری؟

- چقدر شرمنده ی خوبیهاتم مهربون من  

- چقدر تحمل برام سخته  

- یک ماه خیلی زیاده  

- من تو رو دوست دارم عزیزترینم 

- نمی تونم تحمل کنم  

- بدون اونها همه جا سرده 

- بدون تو ، اما ، سرد تره! 

شاید من اشتباه میکنم و مهربونی به کار و وظیفه ربطی نداره ، آخه تو که اینقدر مهربون بودی چطور تونستی اینکارو بکنی؟ 

 

شاید هم نمیشه آدم همیشه و با همه مهربون باشه شاید هم تو یه چیزی میدونی یا یه چیزی دیدی که اینکارو کردی  

نمیدونم فقط خیلی دلم گرفت   

اگه مادر همسرت دوست نداشته باشه اگه بخوای بالاخره باهاش ازدواج می کنی اما اگه رئیست ازت خوشش نیاد دیگه هیچ کاری نمیشه بکنی

کاش اون صدای نحست رو می بریدی و میذاشتی یک کم آروم باشه اینجا 

نمیدونم چرا فکر میکنی کسی خوشش میاد با تو دمخور شه جندش بی سر و پا؟ 

من خیلی پست ام! 

تمام شکلات سوغاتی رو تنهائی خوردم و اصلن صداش رو هم در نیاوردم!!
من و ببخش مهربون!