گرسنمه ، مثل بدبختها از دیشب تا حالا هیچی نخوردم به هوای امروز ناهار شاندیز!
فک کن من دیگه چه بی جنبه ام!
دلم میخواد من هم مثل تو آرزوهایم را فراموش کنم تا با تو همدردی کنم
اما چه کنم که آرزوی من "تو" هستی
نمی تونم ازش بگذرم
من از اون روزهای اول خوشم میاد ، از تو و اون نگاه بی ریات که ازش میترسیدم خوشم میاد
من دوست دارم بیام پیشت
5 تا شکلات برداشتم! با اینهمه چاقی اخیرم ....
منتظرم ساعت 5 بشه تو بیای منو ببری اونجا ...
فکر کرده بودیم دوران بی سامانی سر اومده ، اما حالا بازم باید خونه مامان اینا بمونیم ، علیرغم اینکه خونه داریم ، تا برگردن
بازم حال تهوع دارم ، بیشتر از یکماهه دارم قرص آنتی بیوتیک میخورم ، اوضاع معده ام به هم ریخته
این یکی هم مث اون یکی بی شعوره! خب ، اشکالی نداره از یک قماش اند دیگه ...
دل تو دلم نیست برم .... کاش میشد ، حیف اون دوران خوب بی خیالی زود تموم شد